کد مطلب:121987 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:251

ذکر مصالحه ی امام حسن با معاویه
بسیار دیده ام و خوانده ام كه فحول علماء به حكم فطرت پاك و غیرت دین در مداهنه و مهادنه امام حسن علیه السلام با معویه سخنها می تراشند و سبب ها می طرازند نخست



[ صفحه 217]



باید دانست كه گفتار و كردار رسول خدا و اهل بیت او حامل و حاوی تمامت مقامات ظاهر و باطن است لكن عقول نارسای ما بعضی از حكم ظاهره را ادراك تواند كرد اما به حكمتهای پنهانی و اسرار نهانی هرگز راه نخواهند یافت بیاد ندارم كه در كدام كتاب دیده ام كه سلمان فارسی در حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ضجرت خویش را بازمی نمود كه با آن شجاعت و صلابت كه تراست این مسامحت و توانی چیست كه حق تو را دیگران ربوده اند و تو آسوده غنوده ی، امیرالمؤمنین فرمود هان ای سلمان تو همی خواهی كه بر اسرار اهل بیت مشرف و مطلع باشی؟ آنجا كه سلمان با آن قربت كه در حضرت پیغمبر و امیرالمؤمنین داشت حمل اسرار اهل بیت نتواند كرد عقول ناقصه ما را چگونه بر مراقی كمالات ایشان صعود تواند بود و این حدیث نه از منزلت سلمان می كاهد و نه بر فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام می افزاید.

بالجمله ما چه دانیم كه چرا امام حسن مسالمت معویه را مرآت سعادت دانست و چرا امام حسین فوز و فلاح امت را به قبول شهادت یافت ایشان كار به حكم خدای و رضای خداوند كنند هیچ كس از اسرار ربانی و حكمتهای یزدانی آگاه نتواند بود و اگر نه قادر متعال كه قاهر و غالبست بهتر می تواند كافران را نابود كند و مشركان را بر مؤمنان غلبه ندهد.

بالجمله در این بحر مظلم كشتی افكندن و در این بیابان بی پایان قدم زدن فایدتی به دست نشود صواب آنست كه بر سر سخن باز شویم همانا از آنچه ما از نفاق لشكر و اندیشه منافقین مرقوم داشتیم در نزد خردمندان مكشوف می افتد كه حضرت حسن علیه السلام را بیرون مصالحه هیچ رائی به صواب مقرون نبود به زیادت از این رسول خدای از این صلح خبر می دهد و حسن را بدین مصالحت ستایش می فرماید چنان كه علی علیه السلام را به جنگ ناكثین و قاسطین و مارقین خبر داد و ستایش فرمود:

عبدالله بن بریده سند بابن عباس می رساند كه فرمود به آهنگ سرای فاطمه علیهاالسلام در خدمت رسول خدای رفتیم پیغمبر بر باب سرای بایستاد و سه كرت



[ صفحه 218]



ندا درداد كس او را اجابت نكرد لاجرم داخل خانه شد و در میان حایط بنشست و من نیز داخل سرای شدم و در كنار آن حضرت جای كردم این وقت حسن علیه السلام دیدار شد چهره ی مبارك را شسته بود و سبحه ی در گردن علاقه داشت چون رسول خدا او را نگریست آغوش بگشود و آن حضرت را در آغوش كشید و ببوسید و فرمود:

ان أبنی هذا سید و لعل الله عزوجل یصلح به بین فئتین من المسلمین.

یعنی این پسر من سید و مولائیست كه خداوند تبارك و تعالی به دست او در میان دو لشكر مسلمانان مخاصمت را به مسالمت و مناطحت را به مصالحت می آورد.

دیگر ابن طلحه سند بابی بكره می رساند چنان كه در كشف الغمه مسطور است می گوید رسول خدای را دیدم حسن بن علی علیهماالسلام در پهلویش بود گاهی نظر به جانب مردم می افكند و گاهی او را نظاره می فرمود و می گفت «ان ابنی هذا سید و لعل الله ان یصلح به بین فئتین من المسلمین».

و دیگر در صحیح بخاری و مسلم سند به براء بن عازب منتهی می شود و دیگر حافظ ابونعیم در كتاب حلیه سند بابی بكره می رساند كه گفت رسول خدا با ما نماز می گذاشت گاهی به سجده بود حسن علیه السلام در آمد و بر دوش و گردن آن حضرت سوار شد پیغمبر برفق و مدارا برخاست چون نماز بپای رفت مردم گفتند یا رسول الله این ملاطفت و رافت كه با این كودك داری با هیچ كس ندیدیم؟

فقال: ان هذا ریحانتی و ان ابنی هذا سید و عسی أن یصلح الله به بین فئتین من المسلمین.

از این احادیث مكشوف می افتد كه آن چنان كه پیغمبر صلی الله علیه و آله خبر می داد كه امیرالمؤمنین با قاسطین كه معاویه و لشكر اوست مقاتلت خواهد كرد و او را می ستود همچنان خبر می داد كه حسن با معویه و لشكر او صلح خواهد كرد و او را می ستود پس باقتضای وقت و حكمت خداوند چنان كه بر امیرالمؤمنین علیه السلام واجب بود كه



[ صفحه 219]



جنگ كند بر حسین علیه السلام فرض بود كه صلح فرماید.

اكنون قصه صلح آن حضرت را رقم می زنیم همانا چون حسن علیه السلام كردار لشكر را معاینه كرد و اندیشه ایشان را بدانست از برای اتمام حجت این خطبه را بر ایشان قرائت كرد:

فحمد الله و أثنی علیه ثم قال: أما والله ما ثنانا عن قتال أهل الشام ذلة و لا قلة و لكن كنا نقاتلهم بالسلامة و الصبر فشیب السلامة بالعداوة و الصبر بالجزع و كنتم تتوجهون معنا و دینكم أمام دنیاكم و قد أصبحتهم الان و دنیاكم أمام دینكم و كنا لكم و كنتم لنا و قد صرتم الیوم خائنا ثم أصبحتم تصدون قتیلین قتیلا بصفین تبكون علیهم و قتیلا بالنهروان تطلبون بثارهم فأما الباكی فحاذل و أما الطالب فثائر و ان معویة قد دعا الی أمر لیس فیه عز و لا نصفة فان أردتم الحیوة قبلناه منه و أغضینا علی القذی و ان أردتم الموت بذلناه فی ذات الله و حاكمناه الی الله فنادی القوم بأجمعهم بل البقیة و الحیوة.

بعد از حمد و سپاس خداوند فرمود ای مردم بدانید كه ما را از قتال أهل شام ذلت نفس و قلت لشكر برنتافت، به سلامت طبع و شكیبائی در مكروه رزم می دادیم آن سلامت بعداوت آلوده گشت و آن صبر به جزع و فزع آلایش دید و شما گاهی كه با ما آهنگ جنگ می داشتید دین خود را از دنیا بر [می] گزیدید و امروز دنیا را بر دین اختیار كردید دی ما از برای شما بودیم و شما از برای ما امروز دگرگونه شدید و بر دو طایفه قتیل حنین و انین آمدید و بر كشتگان



[ صفحه 220]



صفین گریان گشتید و بر كشتگان نهروان خونخواه شدید آنان كه گریانند خارمایه و مخذول اند و خونخواهان بطلب ثار مشغول هان ای مردم معاویه شما را به بیعت خویش دعوت می كند كه عزت و نصفتی در آن نباشد و اهل آن نیست اگر زنده گانی خویش را می خواهید ما قبول كنیم آنچه او می خواهد و پلك چشم بر خار فروخوابانیم و حمل زحمت و ذلت كنیم و اگر مرگ را بر حیات اختیار می كنید در راه خدا بذل جان فرمائیم و این داوری از خدای بخواهیم چون حسن علیه السلام سخن بدینجا آورد لشكریان باتفاق ندا در دادند كه ما كار به تقیه می كنیم و جان خود را از مهلكه می رهانیم این وقت امام حسن علیه السلام در مصالحه ی معویه یك جهت و ناچار گشت و انشاد این اشعار فرمود:



أجامل أقواما حیآء و لا أری

قلوبهم تغلی علی مراضها



و هم این اشعار را تذكره می فرمود:



لئن سائنی دهر عزمت تصبرا

و كل بلاء لا یدوم یسیر



و إن سرنی لم أبتهج بسروره

و كل سرور لا یدوم حقیر



و از آن سوی چون معاویه شوریدن لشكر را بر امام حسن بدانست مكاتیب مهرانگیز متواتر كرد این كلمات نیز از او است «یابن عم لا تقطع الرحم الذی بینك و بینی فان الناس قد غدروا بك و بابیك من قبلك» یعنی ای پسر عم قطع رحم مكن در میان من و خود همانا مردم با تو طریق غدر و خدیعت سپردند چنان كه ازین پیش با پدر تو علی چنین كردند و مكاتیب صنادید سپاه عراق را به حسن فرستاد كه همه گان به معویه نگاشته بودند كه به جانب ما كوچ میده چون راه با ما نزدیك كنی حسن علیه السلام را دست به گردن بسته به نزد تو فرستیم و اگر نه با تیغش در گذرانیم و خواستار مصالحت گشت و بر ذمت نهاد كه آنچه امام حسن فرمان دهد باجابت مقرون دارد و اگر چه حسن علیه السلام می دانست سخنان او از در كذب و غرور است لكن بیچاره



[ صفحه 221]



بود زیرا كه از آن لشكر عظیم جز معدودی از اصحاب علی علیه السلام و اصحاب خود یار و یاوری نداشت و اگر كار به جنگ می رفت در اول حمله خون ایشان به هدر می شد و از شیعیان علی علیه السلام یك تن به سلامت نمی جست پس آن حضرت روی با مردم كرد و فرمود:

ویلكم والله ان معویة لا یفی لأحد منكم بما ضمنه فی قتلی و انی أظن ان وضعت یدی فی یده فاسالمه لم یتركنی أدین لدین جدی و انی أقدر أن أعبدالله عزوجل وحدی و لكنی كأنی أنظر الی أبنائكم واقفین علی أبواب أبنائهم یستسقونهم و یستطعمونهم بما جعل الله لهم فلا یسقون و لا یطعمون فبعدا و سحقا لما كسبته أیدیهم فسیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.

می فرماید ای مردم وای بر شما چنان می پندارید كه اگر مرا مقتول دارید یا دست بسته به معویه سپارید از برای شما مالی و منزلتی خواهد بود؟ سوگند با خدای كه با هیچ یك از شما وفا بعد نخواهد كرد و من نیز چنان می دانم كه اگر دست به دست معویه دهم و بنیان كار بر مصالحت نهم ترك مخاصمت نگوید و مجال نگذارد كه در دین مصطفی كار كنم و حال آن كه نیروی من افزونست كه یكتنه در عبادت خداوند روز برم لكن گویا می بینم كه فرزندان شما بر در سرای اولاد ایشان ایستاده اند و طلب می كنند آنچه را خداوند از بهر ایشان مقرر داشته از آب و نان و هیچكس ایشان را سیر و سیراب نمی كند دور بادید هلاك بادید با این داهیه عظیم كه خود از بهر خود خواستید و زود باشد كه به مكافات كردار گرفتار شوید.

مردمان زبان باعتذار گشودند و حال آن كه گناه ایشان افزون از بیان عذر



[ صفحه 222]



خواهد بود این وقت حسن علیه السلام چون مخلصی ازین داهیه دهیا نیافت ناچار و ناگزیر دل بر صلح با معویه نهاد و پاسخ او را بدین گونه مكتوب كرد:

أما بعد فان خطبی انتهی الی الیاس من حق أحییته و باطل أمته و خطبك خطب من انتهی الی مراده و انی أعتزل هذا الأمر و أخلیه لك و ان كان تخلیتی ایاه شرا لك فی معادك ولی شروط أشترطها لأبتهظنك ان وفیت لی بها بعهد و لا تخف ان غدرت و - كتب الشرط فی كتاب آخر فیه یمنیه بالوفاء و ترك الغدر - و ستندم یا معاویة كما ندم غیرك ممن نهض فی الباطل أوقعد عن الحق حین لم ینفع الندم والسلام.

می فرماید سود [1] من در زنده كردن و میرانیدن باطل بیأس منتهی شد و امر تو بوصول مراد انتها یافت همانا من از امر خلافت كناره نمودم و از بهر تو گذاشتم و از برای تو این مجانبت من در قیامت شری بزرگ است لكن تفویض این امر بشرطی چند مربوط است كه اگر وفا كنی بر آن شروط و عهود این امر بر تو ثقیل نخواهد افتاد و اگر از در غدر و خدیعت بیرون شوی سبكبار نخواهی شد و آن شرایط در مكتوب دیگر مسطور است كه به حكم سوگند ذمت تو مشغول وفای عهد است زود باشد ای معویه كه پشیمان شوی چنان كه پشیمان شدند آنان كه طریق باطل گرفتند یا از راه حق بازنشستند گاهی كه پشیمانی سود نداشت.

فان قال قائل: من هذا النادم الناهض و النادم القاعد؟ قلنا: هذا الزبیر ذكره امیرالمؤمنین ما أیقن بخطاء ما أتاه و باطل ما قضاه و بتأویل ما عزاه فرجع عنه القهقری و لو و فی بما كان فی بیعته لمحا نكثه



[ صفحه 223]



و لكنه أبان ظاهرا الندم و السریرة الی عالمها.

و هذا عبدالله ابن عمر الخطاب روی أصحاب الأثر فی فضائله أنه قال: مهما آسی علی شی ء فانی لا آسی علی شی ء أسفی علی أنی لم أقاتل الفئة الباغیة مع علی و هذا ندم القاعد.

و هذه عایشة روی الرواة أنها أنبها مؤنب فیما أتته قالت: قضی القضاء و جفت الأقلام والله لو كان لی من رسول الله عشرون ذكرا كلهم مثل عبدالرحمن بن الحارث بن هشام فثكلتهم بموت و قتل كان أیسر علی من خروجی علی علی و مسعای الذی سعیت فالی الله شكوای لا الی غیره. و هذا سعد بن أبی وقاص لما انهی الیه أن علیا قتل ذا الثدیة أخذه ما قدم و ما أخر و قلق و نزق و قال والله لو علمت أن ذلك كذلك لمشیت الیه و لو حبوا.

اگر كس پرسش كند كه آن پشیمان رهسپار و آن نادم متقاعد كیست؟ گوئیم اینك زبیر چون نكث بیعت كرد و در جنگ جمل حاضر شد امیرالمؤمنین كار خطا و كردار باطل او را فرایاد او داد و بطلان خروج او را كه به حكم رسول خدا نسبت می كرد معلوم او داشت پس طریق مراجعت سپرد و واپس شدن گرفت اگر به توبت و انابت بیعت خویش را دست بازنمی داشت امیرالمؤمنین گناه او را معفو می فرمود لكن در ظاهر اظهار ندامت می كرد و در باطن تشیید مخاصمت می نمود دیگر عبدالله بن عمر بن الخطاب است و او پشیمان متقاعد است چنان كه اصحاب سیر روایت كردند هر وقت حزنی والمی او را فرومی گرفت می گفت هرگز بر



[ صفحه 224]



چیزی محزون نشوم افسوس من همه آنست كه در ركاب علی علیه السلام بافئه باغیه رزم ندارم.

و دیگر عایشه است كه هرگاه او را بدانچه كرد تنبیه می دادند می گفت قضا و قدر بر آنچه رفته بود صورت بست سوگند با خدای اگر از رسول خدای بیست پسر آورده بودم كه هر یك مانند عبدالرحمن بن حارث بودند و این جمله را مرگ فرامی رسید یا دستخوش تیغ و تیر می شدند و من بر فوت ایشان می گریستم بر من سهلتر بود از این كه بر علی خروج كردم و شكایت این بدبختی به حضرت یزدان می برم و دیگر سعد بن ابی وقاص است در مقاتلت با خوارج چنان كه پیغمبر خبر داده بود علی علیه السلام ذوالثدیه را بكشت متاسف بر كردار نا بهنجار خویش گشت كه از نخست از بیعت علی تقاعد ورزید و در پایان كار او را نصرت نكرد همی گفت سوگند با خدای اگر این روز را دانستم به سوی علی می شتافتم و با سر و سینه طی مسافت می كردم.

و ما قصه نكث بیعت زبیر و خروج عایشه و تقاعد عبدالله عمرو سعد وقاص را در كتاب جمل و كتاب مارقین و دیگر مجلدات به شرح نگاشته ایم اكنون تفصیل شروط و مكتوب مصالحه كه حسن مجتبی مرقوم داشت و به معاویه فرستاد می نگاریم:

بسم الله الرحمن الرحیم - هذا ما صلح علیه الحسن ابن علی بن أبی طالب معویة ابن أبی سفیان صالحه علی أن یعمل فیهم بكتاب الله و سنة رسوله محمد صلی الله علیه و آله و سیرة الخلفاء الراشدین و لیس لمعویة ابن أبی سفیان أن یعهد لأحد من بعده عهدا بل یكون الأمر من بعده شوری بین المسلمین و علی أن الناس آمنون حیث كانوا من أرض الله فی شامهم و عراقهم و حجازهم و یمنهم و علی أن أصحاب علی و شیعته



[ صفحه 225]



آمنون علی أنفسهم و أموالهم و نسائهم و أولادهم و علی معاویة بن أبی سفیان بذلك عهدالله و میثاقه و ما أخذ الله علی أحد من خلقه بالوفاء بما أعطی الله من نفسه و علی أن لا یبغی للحسن بن علی و لا لأخیه الحسین من أهل بیت رسول الله غائلة سرا و لا جهرا و لا یخیف أحدا منهم فی أفق من الافاق شهد علیه بذلك الله و كفی بالله شهیدا و فلان و فلان و السلام.

یعنی مصالحه كرد حسن بن علی با معویه پسر ابی سفیان بر این كه بیرون كتاب خدا و سنت رسول او و طریقت خلفا كار نكند و كسی را در سلطنت خود ولایت عهد ندهد بلكه امر خلافت را دست بازدارد تا بعد از وی كار بشوری كنند و بر این كه مسلمانان در امان باشند خواه در شام و عراق خواه در یمن و حجاز و بر اینكه اصحاب علی و شیعه او ایمن باشند بر جان و مال و زن و فرزند و در این شروط مأخوذ است معویه بعهد خدا و پیمان خدا و به وفای ادای حقوق بندگان خدا بدانچه عطا كرده است خدا مرایشان را و بر این كه معویه طلب نكند از برای حسن و برادرش حسین علیهماالسلام و از برای أهل بیت رسول الله داهیه و حادثه ی در ظاهر و باطن و نترساند و بیم ندهد یك تن از أهل بیت را در افقی از آفق و گواه گرفت بر این جمله خدای را و كافی است گواهی الهی و صنادید قوم نیز حاضر شدند و گواه گشتند و السلام.

این وقت دیگر باره با مردم خود خطاب كرد و قال:

خالفتم أبی حتی حكم و هو كاره ثم دعاكم الی قتال أهل الشام بعد التحكیم فأبیتم حتی صار الی كرامة الله ثم بایعتمونی علی أن تسالموا من سالمنی و تحاربوا من حاربنی و قد أتانی أن أهل الشرف



[ صفحه 226]



منكم قد أتوا معاویة و بایعوه فحسبی منكم لا تغرونی من دینی و نفسی.

می فرماید مخالفت كردید با پدر من علی علیه السلام تا گاهی كه از در كراهت به حكومت أو موسی و عمروعاص رضا داد و از پس آن شما را به قتال أهل شام دعوت كرد و اجابت ننمودید و چون وداع جهان گفت با من بیعت كردید به شرط كه طریق صلح سپارید با كسی كه با من از در صلح بیرون شود و جنگ كنید با كسی كه با من جنگ كند و اینك بزرگان شما به نزدیك معویه رفتند و با او بیعت كردند كافی است مرا از شما آنچه دیدم ازین پس مرا فریب ندهید و به مهلكه نیفكنید این كلمات را بفرمود و عبدالله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب را كه مادر او هند دختر ابوسفیان بود پیش خواست و مكتوب مصالحت را بدو سپرد و به زیادت از شروط مكتوب شرطی چند مقرر داشت كه مردم معویه در قنوت سب علی علیه السلام را ترك گویند و به جای آن درود بر آن حضرت فرستند و حسن علیه السلام معویه را امیرالمؤمنین خطاب نكند و هزار هزار درم باولاد هر یك از مقتولین صفین و جمل كه در ركاب امیرالمؤمنین علیه السلام شهید شدند بدهد و از برای شهادت در محضر معویه حاضر نشود.

و حسن مجتبی در این شرط كه معویه را امیرالمؤمنین نخواند دقیقه مندرج ساخت یعنی او أمیرمؤمنان نتواند بود و من با او بیعت نكرده ام بلكه مصالحه و مهادنه نموده ام اگر معویه امارت یافته امارت فاجران است چنان كه پیغمبر می فرماید: «و قد قال: قریش ائمة الناس أبرارها لابرارها و فجارها لفجارها» و این كه از شرایط مصالحه مقرر داشت كه در محضر معویه از برای شهادت حاضر نشود مكشوف داشت كه معویه أمیرمؤمنان نیست و حكومت او حكومت جور است و در نزد چنین كس در حق مؤمنان اقامه ی شهادت نتوان كرد و دیگر از شروط مصالحه آن بود كه هر سال پنجاه هزار درهم معویه بحضرت حسن فرستد و از بیت المال كوفه پنجهزار درهم كه موجود است خاص حسن علیه السلام باشد و هیچ شی ء از بیت المال را معویه ماخوذ ندارد و خراج دارابجرد را بجمله با حسن علیه السلام گذارد تا باولاد



[ صفحه 227]



مقتولین جمل و صفین هر یك را هزار هزار درهم رساند و هم اكنون صد هزار دینار زر سرخ تسلیم درداد.

بالجمله عبدالله بن الحارث با كتاب مصالحه از نزد حسن علیه السلام بیرون شد و طی مسافت كرده به نزدیك معاویه آمد مكتوب را تسلیم داد و شروط را برشمرد معویه آن جمله را به قدم قبول تلقی نموده و عبدالله بن الحارث و عمرو بن أبی سلمة و عبدالله بن عامر بن كریز و عبدالرحمن بن أبی سمره را گواه گرفت و از آن سوی عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن أبی سمره را به حضرت حسن روان داشت كه آنچه فرمان كردی بپذیرفتم امیرالمؤمنین علی را هیچ كس جز به خیر یاد نخواهد كرد و شیعیان آن حضرت را كس نخواهد آزرد و آن شروط را بجمله بر ذمت گرفت و مسالمت را بین جانبین استوار كرد.

این وقت حسن علیه السلام اصحاب را مخاطب داشت -

و قال: أیها الناس! انكم لو طلبتم ما بین جابلقا و جابلسا رجلا جده رسول الله ما وجدتموه غیری و غیر أخی الحسین و قد علمتم أن الله تعالی هداكم بجدی رسول الله صلی الله علیه و آله فأنقذكم به من الضلالة و رفعكم به من الجهالة و أعزكم به بعد الذلة و كثركم به بعد القلة و أن معاویة نازعنی حقا هو لی فتركته لصلاح الامة و حقن دمائها و قد بایعتمونی علی أن تسالموا من سالمت و قد رأیت أن أسالمه و أن یكون ما صنعت حجة علی من كان یتمنی هذا الأمر و ان أدری لعله فتنة لكم و متاع الی حین.

فرمود ای مردم اگر طلب كنید از مشرق تا مغرب مردی را كه جد او



[ صفحه 228]



رسول خدا باشد جز من و برادرم حسین را نیابید و دانسته اید كه خداوند هدایت كرد شما را و از ضلالت و جهالت نجات داد بدست جد من رسول الله و عزیز كرد از پس آن كه ذلیل بودید و بسیار كرد از پس آن كه اندك بودید همانا معویه منازعت افكند در چیزی كه آن حق من بود و من ترك گفتم آن را چه صلاح حال و حفظ جان و مال امت را در آن دیدم و شما با من بیعت كردید كه صلح كنید با هر كه صلح كنم و اینك نگریستم این كه طریق صلح سپارم و آن كس را كه در طلب صلح است حجتی فرا دست دهم نیكوتر است تا شما را در هنگام بكار آید. و نیز می فرماید:

«یا أهل العراق انما سخی عنكم بنفسی ثلاث: قتلكم أبی، و طعنكم ایای، و انتها بكم متاعی».

می فرماید سه چیز مرا از شما برمانید و ترك گفتم شما را: كشتن شما پدر مرا و زخم زدن شما مرا و غارت كردن شما اموال و اثقال مرا این وقت حسین علیه السلام گریان نزدیك برادر آمد و خندان برون شد گفتند یابن رسول الله این چه حال بود «قال العجب من دخولی علی امام ارید ان اعلمه فقلت ماذا دعاك الی تسلیم الخلافة فقال الذی دعا أباك فیم تقدم» فرمود شگفتی من از آنست كه داخل شدم بر امام زمان و اراده كردم كه او را آموزگاری كنم و عرض كردم كه چه چیز ترا داعی شد كه امر خلافت را با دیگری واگذاری فرمود همان چیز كه پدر تو را نیز داعی شد كه خلافت را از نخست با دیگری گذاشت.

بالجمله در روز بیست و پنجم ربیع الأول در سال چهل و یكم هجری أمر مصالحه استوار شد و كار به معویه استقرار یافت مدت خلافت امام حسن شش ماه و چهار روز بود چون این خبر در ارض مسكن بقیس بن عباده رسید سخت بروی ثقیل افتاد چه مردی دیندار و غیور بود و این اشعار را انشاد كرد:



أتانی بأرض العال من أرض مسكن

بأن امام الحق أضحی مسالما



فما زلت مذبینته متلددا

اراعی نجوما خاشع القلب و اجما





[ صفحه 229]



قیس بن سعد ناچار از ارض مسكن با لشكر خود كوچ داده بنخیله آمده و امام حسن علیه السلام از مداین طی طریق فرموده وارد نخیله شد و معویه نیز از آن سوی كوچ بر كوچ رهسپار گشته در نخیله لشكرگاه كرد و این روز جمعه بود پس فرمان داد تا مردمان را انجمن ساختند و بر منبر صعود داد و آغاز خطبه فرمود «قال ما اختلفت أمر امة بعد نبیها الا و ظهر أهل باطلها علی أهل حقها» گفت هرگز مختلف نشد امر امتی بعد از پیغمبر ایشان الا آن كه غالب شد أهل باطل بر أهل حق این سخن از دهان او بیرون افتاد و سخت پشیمان گشت و ساعتی خاموش بنشست «فقال الا هذه الامة فانها و انها» یعنی جز این امت كه أهل حق بر أهل باطل غلبه كردند «فقال والله انی ما قاتلتكم لتصلوا و لا لتصوموا و لا لتحجوا و لا لتزكوا انكم لتفعلون ذلك و انما اقتلتكم لأ تأمر علیكم و قد أعطانی الله ذلكم و أنتم كارهون ألا ان كلشی ء أعطیته الحسن ابن علی تحت قدمی هاتین لا أفی به» گفت ای مردمان سوگند با خدای من با شما قتال ندادم از بهر آن كه نماز بگذارید یا روزه بدارید یا كار حج كنید و زكوة بدهید زیرا كه شما در تقدیم این جمله مسامحت نمی فرمائید بلكه با شما رزم زدم تا امارت و حكومتی كه خداوند مرا عطا كرده گردن گذارید و شما این معنی را مكروه داشتید هان ای مردم دانسته باشید این عهد و پیمانی كه من با حسن بن علی استوار بستم در زیرا پای خود نهادم و به هیچ یك وفا نخواهم كرد و از منبر فرود شد آنگاه از امام حسن خواهنده گشت كه مردم را بیاگاهاند كه من خلافت را بر معویه تفویض نمودم آن حضرت برخاست و بر منبر صعود داد:

فحمد الله و أثنی علیه و صلی علی نبیه و قال: أیها الناس ان أكیس الكیس التقی و أحمق الحمق الفجور و انكم لو طلبتم بین جابلق و جابلس رجلا جده رسول الله صلی الله علیه و آله ما وجدتموه غیری و غیر أخی الحسین و قد علمتم أن الله هداكم بجدی محمد صلی الله علیه و آله فأنقذكم



[ صفحه 230]



به من الضلالة و رفعكم به من الجهالة و أعزكم بعد الذلة و كثركم بعد القلة، و ان معویة نازعنی حقا هو لی دونه فنظرت لصلاح لامة و قطع الفتنة و قد كنتم بایعتمونی علی أن تسالموا من سالمت و تحاربوا من حاربت فرأیت أن أسالم معویة و أضع الحرب بینی و بینه و قد بایعته و رأیت أن حقن الدماء خیر من سفكها و لم أرد بذلك الا صلاحكم و بقائكم و ان أدری لعله فتنة لكم و متاع الی حین.

حسن علیه السلام بر منبر شد و خدای را سپاس بگفت و رسول را درود فرستاد آنگاه فرمود ای مردم داناترین خردمندان پرهیزكارانند و احمق ترین مردمان فاجران و گناهكارانند هان ای مردم اگر بجوئید مردی را در شرق و غرب جهان كه جدش پیغمبر خدا باشد بدست نتوانید كرد بجز من و برادرم حسین دانسته اید كه خداوند به سبب بركت جد من محمد شما را از ضلالت برهانید و از جهالت بجهانید و بعد از ذلت عزیر كرد و پس از قلت بسیار فرمود همانا معویه با من طریق مخاصمت و مناجزت گرفت تا خلافت پیغمبر را كه میراث منست و حق منست از من برباید و فرادست گیرد من نگران صلاح امت و قلع فتنه شدم شما با من بیعت كردید كه با هر كه صلح كنم از در مسالمت باشید و با هر كه خصمی آغازم طریق مخاصمت گیرید پشت و روی اینكار را نیك نگریستم و دانستم كه مصالحت را بر مقاتلت اختیار كنم نیكوتر باشد و حفظ جان و مال مردم از خونریزی فاضلتر است و از این عزیمت جز صلاح حال شما و بقای شما و سود شما نخواستم.

این وقت معاویه آهنگ كوفه كرد و از نخیله بیرون شد خلد بن عرفطة از پیش روی او سوار بود حبیب بن حمار رأیت او را حمل می داد بدین گونه داخل كوفه شد و از باب الفیل به مسجد جامع در آمدند و مردم گروه گروه در مسجد



[ صفحه 231]



انجمن گشتند همانا أمیرالمؤمنین علی علیه السلام یكروز در این مسجد بر منبر بود مردی در آمد و عرض كرد یا امیرالمؤمنین خالد بن عرفطة وداع جهان گفت از برای او استغفار می فرمای فرمود لا والله خالد نمرده است و نمیرد تا هنگامی كه داخل این مسجد شود از باب الفیل و با او رایت ضلالت باشد و حبیب بن حمار حمل این رایت خواهد كرد از میان مردم مردی برجست و گفت یا امیرالمؤمنین اینك من حبیب بن حمارم از شیعیان توام فرمود سخن همانست كه گفتم و همان بود كه فرمود، رایت ضلالت را از باب الفیل بمسجد آورد.

مكشوف باد كه در كتاب أمیرالمؤمنین علیه السلام در ذیل معجزات و اخبار بمغیبات آن حضرت این قصه را مرقوم داشتم لكن راویان حدیث در آمدن حبیب بن حمار از باب الفیل در زمان عبیدالله بن زیاد در تجهیز لشكر برای جنگ امام حسین علیه السلام رقم كرده بودند و در اینجا منسوب به معویه داشتند تواند شد كه حبیب بن حمار در عهد عبیدالله بن زیاد دیگرباره حمل رایت كرده و از باب الفیل داخل مسجد شده باشد.

اكنون بر سر سخن رویم بعد از ورود به كوفه معویه از حسن علیه السلام خواستار شد كه بر منبر شود و خطبه ی بر مردمان قراءت فرماید آن حضرت رضا نمی داد و معویه اصرار نمود و چنان می پنداشت كه كلمات آن حضرت مبنی بر تشیید سلطنت و خلافت خواهد بود بالجمله سریری نصر كردند حسن علیه السلام بر زبر آن كرسی بنشست.

ثم قال: الحمد لله الذی توحد فی ملكه و تفرد فی ربوبیته یؤتی الملك من یشآء و ینزعه عمن یشآء والحمد لله الذی أكرم بنا مؤمنكم و أخرج من الشرك أولكم و حقن دمآء آخرلكم فبلائنا عندكم قدیما و حدیثا أحسن البلاء ان شكرتم أو كفرتم، أیها الناس ان رب علی



[ صفحه 232]



كان أعلم بعلی حین قبضه الیه و لقد اختصه بفضل لم تعهدوا بمثله و لم تجدوا مثل سابقته فهیهات هیهات طال ما قلبتم له الامور حتی أعلاه الله علیكم، و هو صاحبكم و عدوكم فی بدر و أخواتها جرعكم رنقا و سقاكم علقا و أذل رقابكم و أشرقكم بریقكم فلستم بملومین علی بغضه.

و أیم الله لا تری أمة محمد خصبا ما كانت سادتهم و قادتهم فی بنی أمیة و لقد وجه الله الیكم فتنة لن تصدوا عنها حتی تهلكوا لطاعتكم طواغیتكم و انضوائكم الی شیاطینكم فعند الله أحتسب ما مضی و ما ینتظر من سوء رغبتكم و حیف حكمكم، ثم قال: یا أهل الكوفة لقد فارقكم بالأمس سهم من مرامی الله صائب علی أعداء الله نكال علی فجار قریش لم یزل آخذا بحناجرها جاثما علی أنفاسها لیس بالملومة فی أمر الله و لا بالسروقة لمال الله و لا بالفروقة فی حرب أعداء الله أعطی الكتاب خواتمه و عزائمه دعاه فأجابه و قاده فاتبعه لا تأخذه فی الله لومة لائم فصلوات الله علیه و رحمته.

پس از ستایش یزدان بوحدانیت و فردانیت می فرماید سپاس می گذارم یزدان را كه بزرگوار ساخت به سبب ما دینداران شما را و نجات داد از شرك متقدمین شما را و محفوظ داشت جان متاخرین شما را، نعمتهای ما بر شما از قدیم و جدید بهترین



[ صفحه 233]



نعمتها است خواه شكران بگذارید و خواه كفران كنید هان ای مردم بدانید كه پروردگار علی علیه السلام داناتر بود به حال او گاهی كه او را مقبوض داشت همانا او را مخصوص فرمود بفضیلتی كه مانند آن ندیده اید چه بسیار وقت امور او را دیگرگون ساختید تا هنگامی كه خداوند او را بر شما فزونی داد و اگر چند صاحب شما بود لكن بحكم خداوند خصم شما گشت در غزوه ی بدر و دیگر غزوات مورد [2] شما را كدر ساخت و شما را به خون دل سقایت كرد گردنهای شما را بخمانید و گلوگاه شما را فشار داد لاجرم اگر او را مبغوض دارید ملوم نیستید.

سوگند با خدای هرگز امت محمد سعت عیش نخواهد دید مادام كه بنی امیة فرمان گذار ایشان باشد همانا خداوند بمكافات آن كه پرستش اصنام خود كردید و طریق شیاطین خود گرفتید فتنه از برای شما انگیخت كه از آن سر نتوانید تافت تا گاهی كه عرصه ی هلاك و دمار شوید هم اكنون پاداش می خواهم از خداوند از آنچه گذشت و منتظر می باشم كیفر شما را از آنچه از ظلم و ستم روا داشتید هان ای اهل كوفه تیری از تیرهای خدا از دست شما بیرون شد كه بر دشمنان خدا كارگر بود و بر فاجران قریش جان فرسای بود همواره گلوگاه ایشان را افشار می كرد و نفسهای ایشان را به شماره می افكند و امر خدای را معطل نمی گذاشت و مال خدای را ضایع نمی خواست و در كار جهاد جز بجد و جهد كار نمی كرد و بیمناك نبود خداوند خواتم و عزایم قرآن كریم را با او عطا كرد و او را دعوت فرمود و او نیز اجابت فرمود لاجرم مورد ملامت هیچ آفریده نخواهد شد و درود خداوند و رحمت خداوند بر او باد.

چون این خطبه بپای رفت معویه از كرده پشیمان شد «فقال أخطأ عجل أو كاد فأصاب متثبت أو كاد ماذا أردت من خطبة الحسن» بدین كلمات تمثل جست می گوید خطا كرد مرد عجول و شتاب كننده و اگر نه به خطا كاری نزدیك است و مرد ثابت و با حزم اصابه می كند در امور و اگر نه نزدیك است باصابه ندانستم چه اراده كردم از این كه از حسن علیه السلام خواستار شدم كه خطبه ی قراءت كند سخت كوفته



[ صفحه 234]



خاطر گشت و بر منبر صعود داد «و قال ان الحسن ابن علی رآنی للخلافة أهلا و لم یر نفسه لها أهلا» یعنی حسن بن علی مرا شایسته و سزاوار خلافت و امامت دانست و خود را لایق این محل و مقام ندید لاجرم امر خلافت را به من گذاشت و بعد از این كلمات شطری از علی و شرذمه ی از حسن علیهماالسلام نكوهیده سخن كرد و زشت سكالش نمود و این هنگام حسن و حسین علیهماالسلام در پای منبر جای داشتند حسین علیه السلام در خشم شد و برخاست تا او را پاسخ گیرد امام حسن دست او را بگرفت و بنشانید و خود برخاست.

فقال: أیها الذاكر علیا أنا الحسن و أبی علی، و أنت معویة و أبوك صخر، و أمی فاطمة و أمك هند، و جدی رسول الله و جدك عتبة بن ربیعة، و جدتی خدیجة و جدتك قتیلة فلعن الله أخملنا ذكرا و ألامنا حسبا و شرنا قدیما و حدیثا و أقدمنا كفرا و نفاقا.

روی با معویه كرد و فرمود ای آن كس كه علی را به زشتی یاد كردی! من حسن پسر علی بن ابیطالبم و تو معویه پسر ابوسفیانی و مادر من فاطمه دختر رسول خداست و مادر تو هند جگر خواره است و جد من رسول الله است و جد تو عتبة بن ربیعة كه در بدر با پیغمبر قتال داد و جده ی من خدیجه كبری است و جده ی تو قتیله ی بت پرست است لعنت كند خداوند از میان ما بر آن كس كه خاملتر و زشت تر است ذكرش و لئیم تر است حسبش و اخلاقش و شر انگیزتر است از قدیم و جدید و پیشین است كفرش و نفاقش.

چون سخن بدینجا آورد أهل مسجد ندا در دادند كه آمین آمین ابن أبی الحدید گوید این حدیث را فضل بن حسن مصری از یحیی بن معین روایت می كند و می گوید چون سخن بدینجا آورد گفت آمین و من كه فضل هستم می گویم آمین و علی بن الحسین اصفهانی كه از روات این حدیث است می گوید آمین و منكه ابن ابی الحدیدم می گویم آمین و من بنده كه محمد تقی لسان الملكم نیز می گویم آمین بالجمله از پس این كلمات



[ صفحه 235]



آغاز خطبه ی مباركه نمود:

فحمد الله تعالی بما هو أهله ثم ذكر المباهلة فقال: فشاء رسول الله صلی الله علیه و آله من الأنفس بأبی و من الأبناء بی و بأخی و من النساء بأمی و كنا أهله و نحن آله و هو منا و نحن منه و لما نزلت آیة التطهیر جمعنا رسول الله فی كساء لام سلمة خیبری، ثم قال: اللهم هؤلاء أهل بیتی و عترتی فأذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا، فلم یكن أحد فی الكساء غیری و أخی و أبی و أمی و لم یكن أحد تصیبه جنابة فی المسجد و یولد فیه الا النبی و أبی تكرمة من الله لنا و تفضیلا منه لنا و قد رأیتم مكان منزلنا من رسول الله و أمر بسدا لأبواب فسدها و ترك بابنا فقیل له من ذلك فقال: أما انی لم أسدها و لكن الله عزوجل أمرنی أن أسدها و أفتح بابه.

و ان معویة زعم لكم أنی رأیته أهلا و لم أر نفسی لها أهلا فكذب معویة نحن أولی الناس بالناس فی كتاب الله عزوجل و علی لسان نبیه و لم نزل أهل البیت مظلومین منذ قبض الله نبیه فالله بیننا و بین من ظلمنا حقنا و توثب علی رقابنا و حمل الناس علینا و منعنا سهمنا من الفی ء و منع أمناما جعل لها رسول الله صلی الله علیه و آله.

و أقسم بالله لو أن الناس بایعوا أبی حین فارقهم رسول الله لأعطتهم



[ صفحه 236]



السماء قطرها و الأرض بركتها و ما طمعت فیها یا معویة فلما خرجت عن معدنها تنازعتها قریش بینها فطمعت فیها الطلقاء و أبناء الطلقاء أنت و أصحابك و قد قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ما ولت أمة أمرها رجلا و فیهم من هو أعلم منه الا لم یزل أمرهم یذهب سفالا حتی یرجعوا الی ما تركوا فقد تركت بنوا إسرائیل هرون و هم یعلمون أنه خلیفة موسی فیهم و اتبعوا السامری و قد تركت هذه الأمة أبی و بایعوا غیره، و قد سمعوا رسول الله یقول: أنت منی بمنزلة هرون من موسی الا النبوة، و قد رأوا رسول الله نصب أبی یوم غدیر خم و أمرهم أن یبلغ الشاهد منهم الغائب.

و قد هرب رسول الله من قومه و هو یدعوهم الی الله تعالی حتی دخل الغار و لو وجد أغوانا ما هرب و قد كف أبی یده حین ناشدهم و استغاث فلم یغث فجعل الله هرون فی سعة حین استضعفوه و كادوا یقتلونه و جعل الله النبی فی سعة حین دخل الغار و لم یجد أعوانا و كذلك أبی و أنا فی سعة من الله حین خذلتنا هذه الأمة و بایعوك یا معویة و انما هی السنن و الأمثال یتبع بعضها بعضا، أیها الناس انكم لو التمستم فیما بین المشرق و المغرب أن تجدوا رجلا ولده نبی غیری و أخی لم تجدوا و أنی قد بایعت هذا و ان أدری لعله فتنة لكم و متاع الی حین.



[ صفحه 237]



یعنی حسن علیه السلام خداوند را چنان كه سزای اوست سپاس بگذاشت آنگاه ابتدا بقصه مباهله فرمود كه خداوند در قرآن كریم می فرماید:

«فمن حاجك فیه من بعدما جائك من العلم فقل تعالوا ندع أبنائنا و أبنائكم و نسائنا و نسائكم و أنفسنا و أنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علی الكاذبین» [3] .

حسن علیه السلام می فرماید از انفس رسول خدا پدر مرا خواست و از ابنا مرا و برادرم حسین را خواست و از نساء مادرم فاطمه را خواست و ما أهل او بودیم و ما آل اوئیم و او از ما و ما از اوئیم و چون آیه ی تطهیر نازل گشت رسول خدا ما را در زیر كساء ام سلمه انجمن ساخت و در زیر كسا جز من و برادرم و پدرم و مادرم هیچ كس نبود سزاوار نیست كسی را كه با جنابت به مسجد رود یا مسجدش محل ولادت شود [4] مگر پیغمبر و پدرم علی و این كرامتی و فضیلتی است خاص ما همانا نگران شدید منزلت ما را گاهی كه رسول خدا أبواب مسجد مدینه را مسدود داشت و باب ما را بازگذاشت و چون سبب این أمر پرسش كردند فرمود من نبستم و نگشودم بلكه خداوند چنین فرمود.

هان ای مردم معاویه گمان می كند كه من او را سزاوار خلافت دانستم و خود را شایسته این مقام ندیدم همانا سخن به كذب می كند چه به حكم خدا و رسول ما اولی بتصرفیم در مردم و از آن روز كه رسول خدا وداع جهان گفت همواره اهل بیت او مظلوم بودند و خداوند حاكم است در میان و ما و آنان كه با ما ستم كردند و حق ما را بربودند و بر گردن ما سوار شدند و مردمان را بر ما بتاختند و سهم ما را از فی ء مسلمین دریغ داشتند و از مادر ما آنچه رسول خدایش داده بود بازگرفتند و غصب فدك كردند. سوگند با خدای اگر آنگاه كه پیغمبر از جهان برفت مردم با پدر من بیعت كردند با سعت عیش و خصب نعمت می زیستند و تو امروز ای معویه طمع



[ صفحه 238]



در خلافت نتوانستی كرد چون خلافت از معدنش بیرون شد قریش طمع بستند حتی طلقا و فرزندان طلقا در طلب شدند. و حال این كه رسول خدا فرمود هرگز سزاوار را نگذاشتند و ناسزائی را از بهر ولایت اختیار نكردند الا آن كه [خوار و ذلیل شدند مگر آن كه] ناچار بازگشت نمودند بدانچه ترك گفتند [و هر آینه بنی اسرائیل هرون را دست بازداشتند با آن كه دانستند او خلیفه موسی است در میانشان و پیروی سامری گرفتند. این امت هم پدر مرا ترك گفتند] [5] و با دیگری بیعت كردند با این كه از رسول خدا شنیدند كه با پدر من فرمود تو از برای من چنانی كه هرون از برای موسی بود جز این كه بعد از من نبوت مقطوع است و همچنان این امت نگریستند كه رسول خدا پدر مرا در غدیر خم بوصایت و خلافت نصب كرد كه حاضران بغائبان برسانند و بیفرمانی نمودند.

گاهی كه رسول خدا از ستم قوم فرار كرد و بغار در آمد اگر ناصر و معین داشت فرار نمی نمود و همچنان پدر من گاهی كه منا شده كرد و استغاثه فرمود اگر فریاد رسی داشت حق خود را با دیگری نمی گذاشت چنان كه بر هرون بشوریدند و قصد قتل او كردند و بر پیغمبر كار سخت گرفتند و او را به غار فرار دادند همچنان بر من و پدر من آن داهیه پیش آمد امت ما را بگذاشتند و با معویه بیعت كردند این قانون و سنت ناستوده ایست كه بعضی از پی بعضی در می آید هان ای مردم اگر امروز در میان مشرق و مغرب جستجو كنید جز من و برادر من فرزند پیغمبری نیابید و من با معویه مصالحه كردم و آن را از برای شما نعمتی و منفعتی دانستم كنایت از این كه خون شما بهدر نشود و عیال و اموال شما محفوظ و مصون بماند.


[1] بلكه امر من، و اميدواري من.

[2] كنايه از چشمه ي آب آشاميدني است.

[3] آل عمران: 53.

[4] شايد مقصود از «يولد» توليد نطفه و مقاربت باشد.

[5] اين دو قسمت كه داخل قلاب گذاشته شده در نسخه چاپ اول هم از قلم كاتب سقط شده بود كه مطابق متن خطبه تكميل گرديد.